عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 19 آبان 1392
بازدید : 1162
نویسنده : عباس يالقيز

پذيرش و تحصيل در خارج

همه چيز را در مورد جزييات پذيرش و تحصيل در خارج بدانيد

كامل ترين و جامع ترين راهنماي در زمينه پذيرش در خارج

نيازي به هزينه هاي بسيار بالا براي آگاهي

 از شرايط پذيرش نخواهيد داشت

آيا مي دانيد فقط با دانستن شرايط پذيرش

نيمي از راه تحصيل در خارج را خواهيد رفت

آيا شما هم آرزوي پيشرفت و تحصيل در مدارج

 بالا و بهترين دانشگاههاي دنيا را داريد ؟

آيا مرجع يا منبع موثق و در عين حال ارزان براي كسب آگاهي نداريد؟

براي اولين بار در ايران فقط با پرداخت هزينه اي استثنايي

 ما تمام اطلاعات لازم را به شما مي دهيم

فقط كافيست اين مجموعه ي باور نكردني را تهيه و مشاهده كنيد

تحصيل در روسيه ،مالزي،هند،كانادا و ...آمريكا

اقتصاد در روسيه،مالزي،هند،كانادا و ...آمريكا

سرمايه گذاري در روسيه،مالزي،هند،كانادا و ...آمريكا

1DVD + 1 book

 

برای مشاهده جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.

 



:: موضوعات مرتبط: آموزش مشاغل , دانشگاه , ,
:: برچسب‌ها: پذیرش , تحصیل , خارج , امریکا , مالزی , روسیه , هند , کانادا ,
تاریخ : شنبه 12 بهمن 1390
بازدید : 1003
نویسنده : عباس يالقيز

یک داستان کنایه دار!

آن روز «مش نظام» مثل همیشه تا لنگ ظهر در اندرونی خوابیده بود. زنش «اشرف خانم» خیلی دوست داشت بیاید و فریاد بزند: «پاشو مرد! ظهر شد، برو سرکارت، برو یک لقمه نان بگیر بیار تو خونه!» اما جراتش را نداشت چون مش نظام مرد بداخلاقی بود و اگر کسی از خواب بیدارش می‌کرد مثل برج زهرمار می‌شد و دیگر آن روز هیچ کس جلودارش نبود. به ناچار اشرف خانم چادر گل دارش را سر کرد و به قصد خرید نان از خانه خارج شد. مدتی نگذشت که پسر ده ساله‌شان «آرش» ناگهان به اندرونی و بالای سر پدر دوید و در حالی که نفس نفس می‌زد، داد کشید: «بابا، بابا، پاشو از زیر زمین بوی گاز میاد!!» مش نظام تکانی به خود داد و بدون اینکه چشم‌هایش را باز کند گفت: «برو به مامانت بگو» آرش جواب داد: «مامان خونه نیست» اما مش نظام قبل از اینکه جواب او را بشنود دوباره به خواب رفته بود. آرش حرف‌های «آقای ایمنی» را به یاد آورد که در تلویزیون همیشه در مورد خطرات نشت گاز هشدار می‌داد. او میدانست که پدر را به این راحتی نمی‌توان بیدار کرد، بنابراین با فکر کودکانه‌اش چاره‌ای اندیشید؛ زیر سیگاری پدر را که پر از ته سیگار و خاکستر بود، برداشت و محکم به شیشه‌ی کمد کوبید. صدای وحشتناک شکستن شیشه‌ی کمد و ظرف‌های داخلش به هوا بلند شد. او پیش خودش فکر کرده بود اگر شیشه‌ی کمد بشکند بهتر از این است که کل خانه آتش بگیرد. اما چشمتان روز بد نبیند، مش نظام بلند شد و با چشمان نیمه باز کمربندش را پیدا کرد و دیوانه‌وار به جان آرش افتاد. او به فریادهای پسرش که می‌گفت: «بابا گاز، بابا گاز!» هیچ اعتنایی نداشت. در همین موقع اشرف خانم نان در دست، وارد شد و جلوی مش نظام دوید و گفت: «مرد، بچه را چرا داری كتك می‌زنی؟ مگه دیوانه شدی؟» مش نظام همان‌طور که داشت کمربندش را می‌چرخاند فریاد زد: «من دیوانه‌ام یا این بچه‌ی خل و چلت که بیخودی زده شیشه‌ی کمدو شکسته؟ آخه این چه بچه ایه که تو تربیت کردی؟» خلاصه این داد و غال تا حیاط خانه کشیده شد و صدا به گوش همسایه‌ها رسید. «فیروز خان» مرد همسایه، که به چشم چرانی معروف بود و به هر بهانه‌ای به خانه‌ی همسایه‌ها سرک می‌کشید، اولین نفری بود که از دیوار حیاط بالا آمد. او با لحن موذیانه ای داد زد: «مش نظام! خجالت بکش، مرد که دست رو اهل و عیالش بلند نمیکنه! حیف این زن که عیال تو شده!» مش نظام که با شنیدن این حرف‌ها حالا غیرتش هم به جوش آمده بود، دیگر خون جلوی چشمانش را گرفت، رو به زنش کرد و در حالی که از خشم می‌لرزید گفت: «ای زن نابکار! تو چه سر و سری با این فیروز داری که این جور هوای تو رو داره؟» اما اشرف خانم حتی فرصت جواب دادن نیز پیدا نکرد و کمربند مش نظام سر و صورتش را کبود و خونی کرد. اشرف خانم که دیگر طاقت کتک‌های او را نداشت به طرف در حیاط دوید و از خانه خارج شد. مش نظام هم پس از اینکه آرش را در زیرزمین زندانی کرد، دوباره به اتاق اندرونی رفت و درازکش، شروع به سیگار کشیدن نمود. چند ساعتی نگذشته بود که ناگهان خانه‌ی مش نظام با صدای انفجار مهیبی طعمه‌ی حریق شد. او در این آتش خود ساخته، زنده زنده سوخت، اما آرش خوشبختانه قبل از اینکه بسوزد در زیرزمین از بوی گاز خفه شده بود و هیچ دردی را احساس نکرد. اشرف خانم هم که کس و کاری نداشت برای گذران زندگی زن صیغه‌ای فیروز خان شد و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی نکرد.      



:: موضوعات مرتبط: سياسي , طنز , ,
:: برچسب‌ها: نظام , زندان , خارج , كتك ,

تعداد صفحات : 16
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد


من بغض فرو خورده ی هزاران جوان بیکار ایرانی را فریاد خواهم کرد. اصل 28 قانون اساسی ـ هر کس حق دارد شغلی را که بدان مایل است ومخالف اسلام و مصالح عمومی و حقوق دیگران نیست برگزیند. دولت موظف است با رعایت نیاز جامعه به مشاغل گوناگون برای‌همه افراد امکان اشتغال به کار و شرایط مساوی را برای احرازمشاغل ایجاد نماید. اصل 29 قانون اساسی ـ برخورداری از تامین اجتماعی از نظر بازنشستگی‌،بیکاری‌، پیری‌، از کارافتادگی‌، بی‌سرپرستی‌، در راه‌ماندگی‌، حوادث‌و سوانح و نیاز به خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبتهای پزشکی‌به صورت بیمه و غیره حقی است همگانی‌.

برای مشخص شدن آمار بیکاران لطفا وضعیت شغلی خود را در اینجا مشخص کنید:

RSS

Powered By
loxblog.Com