عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 20 آذر 1391
بازدید : 394
نویسنده : عباس يالقيز

 پوریا عالمی‌ در روزنامه قانون نوشت:


اتحادیه فراگیر ملی تخصصی تولیدی کشاورزی سیب زمینی کاران کشور نامه‌ای سرگشاده خطاب به آقای محمود احمدی‌نژاد نوشتند و گفته‌اند: «اکنون که چند ماهی بیشتربه پایان دوران 4 ساله ریاست جمهوری باقی نمانده است این محصول بی‌رگ تنها کالایی است که با نجابت تمام در مقابل تحریم‌های خارجی وسیاست‌های متزلزل داخلی همچنان قیمتش را پایین نگاه داشته است» و ادامه دادند: «از سال 87 که بر اساس تصمیم دولت سیب‌زمینی تولید کشاورزان برای ایجاد فضای باز سیاسی در معابر عمومی و جلوی مساجد و مدارس و دانشگاه ها و مراکز آموزشی و نظامی به طور رایگان توزیع شد...»



:: موضوعات مرتبط: سياسي , طنز , اقتصادی , ,
:: برچسب‌ها: سیب زمینی , قیمت , پوریا عالمی , کشاورزی , طنز , سیاسی ,
تاریخ : چهار شنبه 24 آبان 1391
بازدید : 680
نویسنده : عباس يالقيز

اقتصاد مقاومتی

چندی است که مسئولین به طور فراوان از فردی به نام «اقتصاد مقاومتی» سخن به میان می‌آورند. آن‌ها ادعا می‌کنند که در این روزهای سخت، اقتصاد مقاومتی تنها کسی است که می‌تواند به داد ملت ایران برسد. با تعریف‌هایی که از این بزرگ‌مرد شنیده بودم در ذهنم او را مردی شبیه «زورو» یا «مرد عنکبوتی» تصور می‌کردم که ناگهان و سر بزنگاه از جایی سر می‌رسد و تمام مشکلات را حل می‌کند. اما به تازگی تصویری از ایشان منتشر شده که او را در بیمارستان و در حال احتضار نشان می‌دهد. تصویری که همه‌ی امیدهایم را به باد داد...

 



:: موضوعات مرتبط: طنز , اقتصادی , ,
:: برچسب‌ها: اقتصاد , مقاومتی , ایران , صادرات , واردات , بیمار , طنز ,
تاریخ : سه شنبه 6 تير 1391
بازدید : 348
نویسنده : عباس يالقيز

 زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.

 

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….

 

وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردیحالا برش گردونزود باش

 

باید بیشتر کره بریزیوای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می‌سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنینمک  بزن نمک

 

زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟

 

شوهر به آرامی گفت : فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری.



:: موضوعات مرتبط: طنز , ,
:: برچسب‌ها: داستانك , درس ,
تاریخ : سه شنبه 23 خرداد 1391
بازدید : 388
نویسنده : عباس يالقيز

آيا ميدانيد كه؟

آيا ميدانيد كه با اينكه ايران بزرگ‌ترین مصرف کننده‌ی چادر مشكي دنياست اما حتي يك متر پارچه‌ی چادري در كشور توليد نمی‌شود؟
آيا ميدانيد كه ما با اين اقتصاد بيمارمان سال 1404 كه سهل است، سال 4041 نيز نمی‌توانیم به اقتصاد اول منطقه تبديل شويم؟
آيا ميدانيد كه با اينكه ما بارها جشن خودكفايي گندم گرفته‌ایم ولي باز هم وارد کننده‌ی گندم هستيم؟
آيا ميدانيد كه در ابتداي سال توليد ملي، کارخانه‌ی نساجي مازندران كه روزگاري 6000 نفر كارگر داشت به طور كلي تعطيل شد؟
آيا ميدانيد كه نرخ تورم در اروپاي بحران زده 2.7% و در ايران پر از گل و بلبل بيش از 25% است؟
آيا ميدانيد كه سي سال پيش ...


:: موضوعات مرتبط: سياسي , طنز , ,
:: برچسب‌ها: آيا ميدانيد , ايران , اقتصاد , تورم , ماهواره , خاوري , بانك , گندم , دكترا , فساد , استاديوم , چادر , مشكي ,
تاریخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391
بازدید : 1927
نویسنده : عباس يالقيز

میرزا علی‌اکبر طاهرزاده صابر شاعر اجتماعی و انقلابی جمهوری آذربایجان بود.

او در ۱۸۶۲ در شهر شماخی آذربایجان زاده شد. در کودکی به مکتب رفت و پس از دایر شدن مدارس جدید در باکو به مدرسه رفت. در ۱۸۸۴ برای زیارت سفری به مشهد و سمرقند و بخاراکرد و مدتی هم به کربلا رفت. مدت‌ها به فارسی و ترکی آذربایجانی غزل و قصیده می‌سرود.
صابر نخستین اشعار خود را به صورت نوحه و مرثیه سرود و پس از آن سروده‌هایی فرهنگی به نظم درآورد و سرانجام در سال ۱۲۸۴/۱۹۰۵ به بعد به جستارهای سیاسی پرداختانقلاب ۱۹۰۵ روسیه و تأثیر آن در قفقاز باعث این دگرگونی شد و صابر با آغاز به کار نشریه ملانصرالدین به جمع نویسندگان آن پیوست. در سال‌های ۱۹۱۱-۱۹۰۶ صابر یکی از کوشاترین همگاران مجله طنز ملانصرالدین بود. سروده‌های طنز صابر با نام‌های مستعاری چون «هوپ‌هوپ»، «آغلار گوله‌ین»(متبسم گریان) و «ابونصر شیبانی» چاپ می‌شد. در جریان جنبش مشروطه در ایران آثار و اشعار او در ایران خوانده می‌شد و بر نویسندگان و روشنفکران ایران اثر زیادی داشت. داستان «چوپان دروغگو» و شعر «كلاغ و روباه» در واقع ترجمه­ي اشعار تركي او ميباشد.
بیشتر زندگی او در فقر گذشت. در ۱۹۱۰ در باکو...

 



:: موضوعات مرتبط: سياسي , شعر تورکی , مشاهیر , طنز , ,
:: برچسب‌ها: دانلود , هوپ هوپ نامه , ميرزا علي اكبر طاهرزاده , صابر , چوپان دروغگو , كلاغ و روباه ,
تاریخ : دو شنبه 11 ارديبهشت 1391
بازدید : 373
نویسنده : عباس يالقيز

لوح تقدیر از محمود رضا خاوری، مدیر عامل فراری بانک ملی هنوز روی سایت این بانک و در قسمت دستاورد‌هاست. نکته جالب اینکه خاوری این تقدیر نامه را به خاطر تلاش برای ارتقای امر به معروف و نهی از منکر لسانی دریافت کرده است. البته خود وی همزمان ریاست هیأت امر به معروف و نهی از منکر بانک ملی را بر عهده داشته است. ..



:: موضوعات مرتبط: سياسي , طنز , ,
:: برچسب‌ها: خاوري , لوح تقدير , امر به معروف , بانك , ملي , اختلاس ,
تاریخ : پنج شنبه 29 فروردين 1391
بازدید : 434
نویسنده : عباس يالقيز

معلم پاي تخته داد ميزد

صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زير پوششي از گرد پنهان بود

ولي آخر كلاسيها

لواشك بين خود تقسيم ميكردند

و آن يكي در گوشه اي ديگر " جوانان " را ورق ميزد

براي اينكه بيخود هاي و هوي ميكرد

و با آن شور بي پايان

تساويهاي جبري را نشان ميداد

با خطي خوانا بروي تخته اي

كز ظلمتي تاريك غمگين بود

تساوي را چنين نوشت :



:: موضوعات مرتبط: طنز , ,
تاریخ : شنبه 26 فروردين 1391
بازدید : 465
نویسنده : عباس يالقيز

اي خردمند عاقل و دانا
قصه اي نغز و تازه بر خوانا

گربه اي لاغر و مفنگي و خرد
رفت بهر شكار موشانا

از قضا راه به سوي مطبخ برد

مطبخ زاهدي مسلمانا

ديد آن جا به آشپزخانه

نعمت ايزدي فراوانا

يك طرف مرغ و ماهي و تيهو

يك طرف شامي و فسنجانا

ته ديگي خورشت قيمه پلو

توي تابه كباب بريانا

در تعجب ز مطبخ زاهد

آن ز دنياي دون گريزانا

آن چه گفت از بهشت با مردم

كرده در كنج خانه انبانا...



:: موضوعات مرتبط: سياسي , طنز , ,
:: برچسب‌ها: گربه , زاهد , هالو ,
تاریخ : چهار شنبه 10 اسفند 1390
بازدید : 504
نویسنده :

 

زن خوب ۳ تا خصلت باید داشته باشه :
الف) نجیب باشه : یعنی با جیب آدم کاری نداشته باشه !
ب) خانه دار باشه : یعنی از خودش خانه داشته باشه !
ج) مثل ماه باشه : یعنی شبا بیاد و صبحها بره خونه باباش

در دنیا جای كافی برای همه هست. پس به جای اینكه جای كسی را بگیری، سعی كن جای خودت را پیدا كنی!!

یک حرف یک زمستان آدم را گرم نگه می دارد و بعضی اوقات هم یک حرف یک عمر آدم را سرد می کند! حرف ها چه کارها که نمی کنند .... !!!

تو سریال های ایرانی شب که میشه زن و شوهر شب اول عروسی دعواشون میشه و مرده میره رو کاناپه میخوابه،فرداشم زنه میره آزمایشگاه میگن بارداری!!!! ینی گرده افشانی کردن؟؟

زنگ زدم پشتیبانی میگم: چرا سرعت اینترنتم کم شده؟
میگه: چون کندی سرعت دارین!
خیالم راحت شد، پس دلیلش اینه! البته خودمم شک کرده بودم! (̾●̮̮̃̾•̃̾)

مادر به پسر هفت سالش: پسرم بیا یکم ریاضی تمرین کنیم با جمع شروع میکنیم اگه دوست دخترت دو تا آبنبات و دو تا بستنی بده جوابت چیه؟ . . .
عاشقتم ، سمانه !

بعضی آدمـــا ؛ مثـل دیـــوارای تـازه رنــگ شـده هستن ....
نــباید بــهشون نـــزدیک بـشی ، چه بــرسه کـه بخــوای بهشــون تکــیه کـــنی

 



:: موضوعات مرتبط: طنز , ,
تاریخ : چهار شنبه 10 اسفند 1390
بازدید : 517
نویسنده :

>>حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیده‌اید که دنده عقب می‌رفته که به ماشین یک کانادایی می‌زند و پلیس که می‌آید، از راننده ایرانی عذرخواهی می‌کند و می‌گوید ” لابد راننده کانادایی مست است که مدعی‌ شده شما دنده عقب می‌رفتید!”
>>حالا اتفاق جالب‌تری در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش را متوقف می کند. پلیس می‌آید کنار ماشین و می‌گوید:
>>“گواهینامه و کارت ماشین!” اصفهانی با لهجه غلیظی می‌گوید:” من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست.
>>من صاحَب ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم، شوما منا گرفتین.”
>>مامور پلیس که حسابی گیج شده بوده بیسیم می‌زند به فرمانده‌اش و عین قضیه را تعریف می‌کند و درخواست کمک فوری می‌کند.
>>فرمانده اش هم میگوید که او کاری نکند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل می‌رساند و به راننده اصفهانی می‌گوید:
>>آقا گواهینامه؟ اصفهانی گواهینامه اش را از توی جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده. فرمانده می‌گوید: کارت ماشین؟
 اصفهانی کارت ماشین را که به نام خودش بوده از جیبش در می‌آورد و می‌دهد
به فرمانده.
>>فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور می‌دهد راننده در صندوق عقب را باز کند. اصفهانی در را باز میکند و فرمانده می‌بیند که صندوق هم خالی است.
>>فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی می‌گوید:” پس این مأمور ما چی میگه؟!”
>>اصفهانی می‌گوید: “چی میدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم می‌خواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت می‌رفتم؟



:: موضوعات مرتبط: سياسي , طنز , ,
تاریخ : یک شنبه 7 اسفند 1390
بازدید : 501
نویسنده :

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند.
 لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست .
 بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.

فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند.
 او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد.
میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد
 که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند.
او کلاهش را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت :
فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.

نکته : رقابت سکون ندارد



:: موضوعات مرتبط: طنز , ,
:: برچسب‌ها: رقابت , کلاه , فکرکردن ,
تاریخ : دو شنبه 1 اسفند 1390
بازدید : 567
نویسنده : عباس يالقيز

شما یادتون نمی‌آد، یه زمانی به دوستمون که می رسیدیم، دستمون رو دراز میکردیم که مثلا می خوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو به صورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه این قدی ندیدی!؟ (قد بچه را با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم.

 شما یادتون نمی‌آد، تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم، معلم که می اومد بالا سرمون، الکی تو کیفمونو میگشتیم و میگفتیم آ ببخشید! دفترمونو جا گذاشتیم! (بعضی وقتها هم میگفتیم آ دیشب مهمون داشتیم نتونستیم بنویسیم)!
شما یادتون نمی‌آد، یه لاستیک موتور یا دوچرخه برمی داشتیم و با یه چوب کوچولو قلش میدادیم و توی کوچه ها ماشین بازی میکردیم. (مخصوص پسربچه ها)
شما یادتون نمی‌آد، توی کتاب تعلیمات اجتماعی، مجبور بودیم با خانواده­ی آقای هاشمی هر هفته مسافرت کنیم تا به کازرون برسیم. اگه هم خدای نکرده یکی رفوزه می شد، باید دوباره با خانواده­ی آقای هاشمی مسافرت میکرد.
شما یادتون نمی‌آد، تصمیم کبری، حسنک کجایی، کوکب خانم زن عباس است. او زن پاکیزه و با سلیقه­ای است و ...
 شما یادتون نمی‌آد، عکس برگردونایی که با زبونمون خیس میکردیم تا روی دفترمون بچسبونیم.
شما یادتون نمی‌آد، وقتی شیطنتمون گل میکرد، پوست پرتقال رو جلوی چشم رفیق فابریکمون با فشار مچاله میکردیم تا آبش بپاشه و چشماش بسوزه.
شما یادتون نمی‌آد، سه بار پشت سر هم بگو : گاز دوغ‌دار، دوغ گاز دار!!!
شما یادتون نمی‌آد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعد از ظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس گل رز بود با یه آهنگ ملایم، بعد تصاویر و اسامی گمشدگان رو نشون میدادند که مثلا فلانی از خانه خارج شده و بر نگشته...
شما یادتون نمی‌آد، پسر شجاع، حنا دختری در مزرعه، باز مدرسم دیر شد...
شما یادتون نمی‌آد، تو دبستان سر کلاس، وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم، همیشه هم گچ های رنگی، توی دست معلم زود میشکست و بعد صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه.
شما یادتون نمی‌آد، چه کیفی از شستن پاک کن ابری تخته سیاه میکردیم!!
شما یادتون نمی‌آد، بخاری نفتی استوانه ای شکل گوشه ی کلاس، دستهای از سرما کبود شده، چکمه های پلاستیکی رنگ وارنگ، دفتر کاهی که همیشه پشتش مینوشتند : تعلیم و تعلم عبادت است، شلوار ورزشی هایی که همیشه روی زانوانشان یا پاره بود و یا وصله داشت.
شما یادتون نمی‌آد: علامتی که هم اکنون میشنوید، اعلام وضعیت قرمز یا خطر است... زود میرفتیم پناهگاه بعد هم صدای یه انفجار از چند تا کوچه اون طرفتر و نفرین مادربزرگ که خدا ذلیل کنه این صدام بی...
شما یادتون نمی‌آد، صف طولانی نفت و کوپن و حتی سیگارهای بدون فیلتری که از شرکت تعاونی سهمیه میدادند.
 شما یادتون نمی‌آد، ولی ما خیلی خوب یادمون می‌آد که با بچه های الان چقدر فرق داشتیم.
(برگرفته از ماهنامه جوانان سرباز شماره 176 ، با اندكي دخل و تصرف)
 


:: موضوعات مرتبط: طنز , ,
:: برچسب‌ها: يادش بخير ,
تاریخ : شنبه 12 بهمن 1390
بازدید : 999
نویسنده : عباس يالقيز

یک داستان کنایه دار!

آن روز «مش نظام» مثل همیشه تا لنگ ظهر در اندرونی خوابیده بود. زنش «اشرف خانم» خیلی دوست داشت بیاید و فریاد بزند: «پاشو مرد! ظهر شد، برو سرکارت، برو یک لقمه نان بگیر بیار تو خونه!» اما جراتش را نداشت چون مش نظام مرد بداخلاقی بود و اگر کسی از خواب بیدارش می‌کرد مثل برج زهرمار می‌شد و دیگر آن روز هیچ کس جلودارش نبود. به ناچار اشرف خانم چادر گل دارش را سر کرد و به قصد خرید نان از خانه خارج شد. مدتی نگذشت که پسر ده ساله‌شان «آرش» ناگهان به اندرونی و بالای سر پدر دوید و در حالی که نفس نفس می‌زد، داد کشید: «بابا، بابا، پاشو از زیر زمین بوی گاز میاد!!» مش نظام تکانی به خود داد و بدون اینکه چشم‌هایش را باز کند گفت: «برو به مامانت بگو» آرش جواب داد: «مامان خونه نیست» اما مش نظام قبل از اینکه جواب او را بشنود دوباره به خواب رفته بود. آرش حرف‌های «آقای ایمنی» را به یاد آورد که در تلویزیون همیشه در مورد خطرات نشت گاز هشدار می‌داد. او میدانست که پدر را به این راحتی نمی‌توان بیدار کرد، بنابراین با فکر کودکانه‌اش چاره‌ای اندیشید؛ زیر سیگاری پدر را که پر از ته سیگار و خاکستر بود، برداشت و محکم به شیشه‌ی کمد کوبید. صدای وحشتناک شکستن شیشه‌ی کمد و ظرف‌های داخلش به هوا بلند شد. او پیش خودش فکر کرده بود اگر شیشه‌ی کمد بشکند بهتر از این است که کل خانه آتش بگیرد. اما چشمتان روز بد نبیند، مش نظام بلند شد و با چشمان نیمه باز کمربندش را پیدا کرد و دیوانه‌وار به جان آرش افتاد. او به فریادهای پسرش که می‌گفت: «بابا گاز، بابا گاز!» هیچ اعتنایی نداشت. در همین موقع اشرف خانم نان در دست، وارد شد و جلوی مش نظام دوید و گفت: «مرد، بچه را چرا داری كتك می‌زنی؟ مگه دیوانه شدی؟» مش نظام همان‌طور که داشت کمربندش را می‌چرخاند فریاد زد: «من دیوانه‌ام یا این بچه‌ی خل و چلت که بیخودی زده شیشه‌ی کمدو شکسته؟ آخه این چه بچه ایه که تو تربیت کردی؟» خلاصه این داد و غال تا حیاط خانه کشیده شد و صدا به گوش همسایه‌ها رسید. «فیروز خان» مرد همسایه، که به چشم چرانی معروف بود و به هر بهانه‌ای به خانه‌ی همسایه‌ها سرک می‌کشید، اولین نفری بود که از دیوار حیاط بالا آمد. او با لحن موذیانه ای داد زد: «مش نظام! خجالت بکش، مرد که دست رو اهل و عیالش بلند نمیکنه! حیف این زن که عیال تو شده!» مش نظام که با شنیدن این حرف‌ها حالا غیرتش هم به جوش آمده بود، دیگر خون جلوی چشمانش را گرفت، رو به زنش کرد و در حالی که از خشم می‌لرزید گفت: «ای زن نابکار! تو چه سر و سری با این فیروز داری که این جور هوای تو رو داره؟» اما اشرف خانم حتی فرصت جواب دادن نیز پیدا نکرد و کمربند مش نظام سر و صورتش را کبود و خونی کرد. اشرف خانم که دیگر طاقت کتک‌های او را نداشت به طرف در حیاط دوید و از خانه خارج شد. مش نظام هم پس از اینکه آرش را در زیرزمین زندانی کرد، دوباره به اتاق اندرونی رفت و درازکش، شروع به سیگار کشیدن نمود. چند ساعتی نگذشته بود که ناگهان خانه‌ی مش نظام با صدای انفجار مهیبی طعمه‌ی حریق شد. او در این آتش خود ساخته، زنده زنده سوخت، اما آرش خوشبختانه قبل از اینکه بسوزد در زیرزمین از بوی گاز خفه شده بود و هیچ دردی را احساس نکرد. اشرف خانم هم که کس و کاری نداشت برای گذران زندگی زن صیغه‌ای فیروز خان شد و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی نکرد.      



:: موضوعات مرتبط: سياسي , طنز , ,
:: برچسب‌ها: نظام , زندان , خارج , كتك ,
تاریخ : شنبه 10 بهمن 1390
بازدید : 619
نویسنده : عباس يالقيز

پارتی بازی چیست؟ همان مترادف عامیانه‌ی «رانت خواری ست» که در کشورهای جهان سوم به وفور یافت می‌شود. از بقالی محل گرفته تا آن بالا بالاها شایع بوده و کار خیلی‌ها را بر اساس بند «پ» راه می‌اندازد. البته بسته به موقعیت اجتماعی افراد کارکردهای آن متفاوت می‌باشد، مثلاً برای افراد طبقه‌ی پایین جامعه در حد خرید سیب زمینی مرغوب و ارزان از بقالی محل بوده و در افراد طبقه‌ی مرفه به گرفتن وام‌های نجومی یا پست‌های مدیریتی متعدد منجر می‌شود.

سهام عدالت چیست؟ نوعی ورق پاره شبیه تحریم‌های شورای امنیت است که کارکرد خاصی نداشته و فقط باعث ایجاد شغل برای چند نفر در هیئت امنای آن گردیده است.

دلار چیست؟ نوعی کاغذ بی ارزش است که اخیراً در اثر توطئه‌ی دشمنان! مورد اقبال مردم قرار گرفته و ان قریب است که در پایتخت به جای پول ملی به کار برده شود.

ریال چیست؟ تنها واحد پول ملی در دنیاست که اکثر مردمان تابعه‌ی آن، سرسختانه، از تلفظ نامش سر باز می‌زنند.

ایران خودرو چیست؟ اقیانوس بزرگی است به عمق یک تا دو سانتیمتر که مردم قادر به شنا کردن در آن نیستند، ولی مسئولین به عظمت و گستردگی آن افتخار می‌نمایند.



:: موضوعات مرتبط: سياسي , طنز , ,
:: برچسب‌ها: دلار , ريال , ايران خودرو , سهام عدالت , پارتي بازي ,
تاریخ : جمعه 1 بهمن 1398
بازدید : 1094
نویسنده : عباس يالقيز

  

افتخار دارم به اطلاع دوستان برسانم که تالار گفتمان forum انجمن افتتاح گردید و شما دوستان میتوانید با عضویت در انجمن مطالب خود را در آن منتشر نمایید.

کساني كه بيش از يك ساعت در هفته وقت خود را در اين وبلاگ صرف كنند طبق قانون شاغل محسوب شده و حقوقي مساوي مدير سايت يعني صفر ريال وجه رايج مملكت دريافت خواهند كرد. با توجه به اينكه هيچ محدوديتي در استخدام دوستان در اين طرح وجود ندارد اميد است به زودي ريشه ي نحس بيكاري از اين مملكت كنده شده و ما به اقتصاد اول نه تنها اين دنيا كه آن دنيا نيز تبديل شويم...

لازم به ذكر است كه ارسال مطالب غير اخلاقي و توهين آميز موجب لغو عضويت شما خواهد شد

خوش آمديد 

عنوان بندي موضوعي مطبوعات كشور:

 
»        خبرهاي خارجي
»        خبرهاي حوادث
 
»        خبرهاي ورزشي
»        خبرهاي سياسي
 
»        خبرهاي مذهبي
 
»        تابناك

 

 

 

براي مشاهده وبلاگ اصلي اينجا را كليك كنيد. 

براي ديدن كاريكاتور اينجا كليك كنيد(جدید)

تصاوير جالب (كليك كنيد)

تصاوير كاملا سياسي (كليك كنيد)

فروشگاه اينترنتي

 



:: موضوعات مرتبط: سياسي , طنز , اجتماعی , ,
:: برچسب‌ها: وبلاگ , گروهي , انجمن , بيكار , فارغ التحصيل , خبرهاي , روزنامه ,

تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


من بغض فرو خورده ی هزاران جوان بیکار ایرانی را فریاد خواهم کرد. اصل 28 قانون اساسی ـ هر کس حق دارد شغلی را که بدان مایل است ومخالف اسلام و مصالح عمومی و حقوق دیگران نیست برگزیند. دولت موظف است با رعایت نیاز جامعه به مشاغل گوناگون برای‌همه افراد امکان اشتغال به کار و شرایط مساوی را برای احرازمشاغل ایجاد نماید. اصل 29 قانون اساسی ـ برخورداری از تامین اجتماعی از نظر بازنشستگی‌،بیکاری‌، پیری‌، از کارافتادگی‌، بی‌سرپرستی‌، در راه‌ماندگی‌، حوادث‌و سوانح و نیاز به خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبتهای پزشکی‌به صورت بیمه و غیره حقی است همگانی‌.

برای مشخص شدن آمار بیکاران لطفا وضعیت شغلی خود را در اینجا مشخص کنید:

RSS

Powered By
loxblog.Com